ماجرای افشای اطلاعات بیماران در یکی از بیمارستان‌های مشهد چه بود؟ آیین نامه توزیع اینترنتی دارو ابلاغ شد عامل ضرب و شتم شهروندان در یک اتوبوس دستگیر شد کشف جسد خون‌آلود مرد جوان در بزرگراه نشت ۱۰ تن قیر مذاب از تانکر حمل قیر در شهرک عسکریه (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳)+ عکس دفاع معاون وزیر کار از وضعیت دستمزد کارگران | امیدواریم در طرح همسان‌سازی حقوق، حداقل حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی به ۹۰ درصد حقوق کارکنان برسد متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان و مستمری بگیران | دولت برای پرداخت بدهی تامین اجتماعی برنامه‌ریزی کرده است پیام مدیرعامل سازمان تامین اجتماعی به مناسبت روز کارگر: مقام کارگر به فرموده رهبر معظم انقلاب دارای قداست است یک کشته و ۲ مصدوم بر اثر تصادف در جاده ماریان به زاک+عکس پلیس محموله ۲۴۷ کیلوگرمی حشیش در مشهد را کشف کرد (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) عامل ضرب و شتم شهروندان در یک اتوبوس شهری تهران دستگیر شد (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) علت تاخیر پرواز مشهد - تهران هواپیمایی چابهار چه بود؟ (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) وقتی مقتول خواست قاتلش اعدام نشود! خراسان‌رضوی رکورددار حوادث ترافیکی طی هفته گذشته کشف موادغذایی احتکارشده در کاشمر به ارزش بیش‌از ۴.۵ میلیارد ریال پیگیری دادستانی مشهد در خصوص حادثه غرق‌شدگی در یکی از استخرهای این کلانشهر چطور سطح هورمون شادی خود را افزایش دهیم؟ رژیم غذایی برای کودکان ممنوع؛ بهترین راه برای درمان چاقی کودکان تیمارگاه حیات‌وحش استان خراسان‌رضوی راه‌اندازی می‌شود
سرخط خبرها

شازده آهنی و معجزه‌ای که هیچ وقت رخ نداد

  • کد خبر: ۸۴۱۳۱
  • ۲۴ مهر ۱۴۰۰ - ۱۳:۰۸
شازده آهنی و معجزه‌ای که هیچ وقت رخ نداد
محمد امانی - نویسنده

سحرخیزی از همان روزی در خانواده ما به یک عادت دیرینه تبدیل شد که پدرم آن پیکان سفیدیخچالی را خرید. عادتی که نه به منظور کامروایی و رسیدن به اهداف عالی در زندگی، بلکه از سر ناچاری میان اعضای خانواده به خصوص فرزندان ذکور برای همیشه باقی ماند.

آن اتومبیل نزدیک به یک دهه با تمام بدقلقی هایش به پدرم وفادار ماند و از ستوان سومی تا سرگردی هر روز صبح آفتاب نزده، او را به پادگان محل خدمتش رساند. اتومبیل با تمام محاسن و خوبی هایش، یک ایراد بزرگ داشت، آن هم اینکه صبح‌ها برای روشن شدن باید تمام کالری بدن دو پسر نوجوان را می‌سوزاند تا روشن بشود. با وجود سرگردانی میان تعمیرگاه‌های مختلف، این اخلاق گندش تا روزی که به انبار ماشین‌های اسقاطی فرستاده شد، اصلاح نشد.

یعنی همه گردنه‌های جاده کلات را چابک‌تر از یک بز کوهی می‌رفت و در ترافیک‌های چندساعته حتی ذره‌ای آمپر ش بالا نمی‌زد، اما هیچ وقت نشد که صبح‌ها بدون هل دادن و مثل یک ماشین باتربیت با همان استارت اول روشن بشود. همه آن سحر‌ها یک دعای مشترک میان من و برادرم درحالی که کله هایمان را زیر پتو کرده بودیم، به آسمان می‌رفت.

پدرم پیاپی استارت می‌زد و من و برادرم مانند همه صبح‌های پیش از آن، با نفس‌هایی که در سینه حبس کرده بودیم، منتظر یک معجزه می‌ماندیم. اما هیچ وقت آن معجزه رخ نداد و ناچار می‌شدیم پتو‌ها را با عصبانیت به گوشه‌ای پرت کنیم و در آن سوز زمستانی با دمپایی‌های لنگه به لنگه و اخم‌های عمیق بر صورت بیرون بیاییم.

کف دست هایمان را به فلز سرد ماشین می‌چسباندیم و با فریاد‌های «بزن دو... بزن دو» آن شازده آهنی را تا سر کوچه مشایعت می‌کردیم. این دیالوگ نزدیک به یک دهه، آشناترین نغمه برای همسایگانی بود که در اتاق‌هایی گرم، لحظه‌ای خوابشان آشفته می‌شد.

هیچ روزی هم نشد که با چند قدم هل دادن روشن بشود و حتما باید ما دو برادر نوجوان را تا سر کوچه می‌کشاند و بعد اگر صلاح می‌دانست، روشن می‌شد. بعد با همان اندک کالری باقی مانده در پاهایمان می‌دویدیم تا زودتر به خانه برسیم و همسایه‌ای ما را در آن وضعیت شرم آور نبیند.

نوجوان بودیم و تازه طعم غرور را می‌چشیدیم و هیچ دلمان نمی‌خواست یکی از دختر‌های همسایه با آن شلوارک‌های چروکیده و زیرپوش‌های سوراخ ببیندمان.

حالا ســـال هاست که دیگـــر نه آن پیکــــان سفیـــدیخچالی هست و نه پدر سبیلوی سبزه رویم، اما عادت سحرخیزی برای همیشه میان من و برادرم ماندگار شد. شاید اگر آن تجربه بیداری‌های اجباری نبود، هیچ وقت قدر زحمات پدر را درک نمی‌کردیم. اینکه یک مرد مانند هزاران مرد دیگر شهر، یک عمر لذت خواب شیرین سحرگاهی را بر خودش حرام کرد تا لقمه‌ای نان حلال بر سفره بچه هایش بگذارد. یاد تمام آن مردان به خیر!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->